ایران از سقوط نهاوند به دست اعراب مسلمان كه آن را «فتحالفتوح» خواندند (21 ق/642م)، بلكه شايد اندكی بعد از قتل یزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی كه در حال فرار كشته شد (31 ق)، تقريباً به صورت رسمی جزو قلمرو خلافت اسلام درآمد و وارد دوران تاريخ اسلامی خود شد.
اسلامی شدن ايران هرچند ملی و وحدت بين اقوام ولايات ايران را كه ويژگی حكومت ساسانيان بود، از ميان برد، اما ايران را وارد فضای حياتی مشترك تازهای كرد: با تمدنهای مختلف اقوام اسلامی مجال آشنايي داد، نظام شبه طبقاتی را كه ويژگی جامعه ساسانی بود، از ميان برداشت و به اعضای طبقات فرودست نيز امكان دستيابی به مناصت عالی وبرخورداری از دانش داد؛ و روی هم رفته بيش از عهد ساسانيان به جامعه ايرانی فرصت و امكان شركت فعال در يك فرهنگ مختلط جهانی را عرضه كرد. عبور از آيين نياكان به دين جديد، به آن سادگی كه بعضی محققان پنداشتهاند، تنها تبديل اورمزد به الله، اهريمن به شيطان، و زردشت به ابراهيم يا كيومرث به آدم نبود، بلكه تمامی عقايد و رسوم و آداب دگرگون ميشد. اعتقاد به دو بن (ثنويت) نسخ ميگرديد و اعتقاد به توحيد جای آن را ميگرفت. قبول نبوت عامه و خاصه هر دو برای مزديسنان غير قابل فهم بود. درباره معاد و عالم اخروي، با وجود بعضی شباهتها، بين دو آيين فاصله بسيار وجود داشت. در حيات روزانه بسياری از امور محتاج به نفی عقايد و رسوم نياكان بود: خوردن گوشت خوك و مردار به شدت منع ميگرديد، شراب و قمار، رجس و از اعمال شيطان تلقی ميشد و مردم از ازدواج با محارم به شدت باز داشته ميشدند. در ترتيب ارث و تبنی و مسائل مشابه همه چيز تغيير كرد و خريد و فروش بعضی اشياء ممنوع يا مكروه بود. بدين گونه، تشرف به آيين جديد برای مزديسنان كاری دشوار بود و در حكم اقدام به قبول نوعی انقلاب در تمامی شئون جامعه محسوب ميگرديد.
جنگهايی كه اعراب اسلام را از سالها پيش به هجوم به ايران جرئت داده بود، در آغاز اسلام در درجهی اول ناشی از شور و شوق مسلمانان به نشر اسلام بود. بعضی محققان پنداشتهاند كه قحطی و گرسنگی حاكم بر مساكن عرب و بروز طاعونهايی كه هستی آنها را تهديد ميكرد، همچون طاعون عمواس از عوامل اين يورشها بود. به علاوه، افزونی ميزان بيكاری برای اعراب شهر و باديه با ممنوع شدن ربا و معامله خمر و اقدام به قتل و راهزنی ممكن بود كه محرك خليفه و سركردگان به كار جنگ و فتح و كسب غنيمت از غير مسلمانان بوده باشد، انگيزه ايرانيان هم از آغاز تا هنگام متواری شدن و مرگ يزدگرد، غير از جاذبه اسلام عبارت بود از اميد به دستيابی به مساوات بين ضعفا و اقويا، رهايی از تحميلات طبقاتی موبدان و گرايش به يك شريعت «سمحهی سهله» كه سختگيريهای آيين زردشت در آن نبود. تصور آنكه گرايش به آيين تازه آنها را از لحاظ امنيت اجتماعی از مزايای مسلمانان عرب بهرهمند ميسازد و احياناً فكر آنكه با قبول مسلمانی و شركت در جنگهای فتوح سهمی از غنايم هم عايد آنان خواهد شد، خود موجب اميدهايی بود كه غالباً پس از خاتمه عهد خلافت را شدين هم باقی ميماند. اما پس از عصر اول فتوح كه خلوص نيت و شور دينی مسلمانان اوليه فروكش كرد و جاه طلبی و ثروتاندوزی و مساله نژاد و قوميت پيش آمد، ايرانيان دچار سرخوردگی شدند و به تدريج ميان آنها و عربها فاصلهای عميق پديد آمد كه پيآمد آن بروز نهضتها و قيامهايی بود كه برخی در لباس دين خواهی و بعضی با تمسك به ايران گرايی رخ نمود و همين امر سبب شد كه دامنهی گروش به اسلام، همه جا يكسان و همزمان نباشد.
اما حادثه فتح ايران، با آن فراز و نشيبهای سترگ، از مهمترين حوادث تاريخ دنيای باستان است. تحقيق درباره علل و چگونگی فتح ايران بدون توجه به تحولات سياسی اواخر عصر ساسانيان، در ايران و شبه جزيره عربي، خاصه داستان مرتدان و جنگهای يمن، بيگمان ناقص است. از آن سوی دربارهی اخبار فتوح ايران مبالغهها و خطاهای بسيار رفته است. روايات راويان عراق از گزافهگويی و خودستايی آكنده است؛ چنانكه اندك اخبار خدای نامههای ايران نيز از نفرت و بهانه تراشی خالی نيست. روايات اعراب حجاز هم تا حدی مشحون از انديشه معجزه و نصرت الهی است. روايات خدای نامهها كه بعضی از آنها در اخبار الطوال دينوری و غررالملوك ثعالبی مرغنی و حتی تجارب الامم ابوعلی مسكويه وبعضی اخبار حمزهی اصفهانی و مسعودی و طبری و بلاذری و مقدسی مجال بروزی يافته، ظاهراً پس از مرگ يزدگرد و به دست موبدان، بر اصل خدای نامهها افزوده شده است. روايات عراقی بيشتر در اخبار ابومخنف وسيف بن عمر جلوه دارد كه از ديدگاه بعضی نويسندگان بسی مغشوش و غير قابل قبول است و خاصه در ارقام و اعداد مبالغهی بسيار شده است. چنانكه درباره تواريخ و سنين حوادث نيز در روايات اشتباهات بسيار هست و در باب اوضاع ايران در دورهی آغاز فتوح تفصيلهايی دارند كه بعضی از آنها با مآخذ موثق سازگاری ندارد.
در دوره سلطنتهای كوتاه و خون آلود كه بعد از عهد خسرو پرويز پديد آمد، بعضی طوايف عرب چون تغلب و بكر و نمر و تنوخ كه در كنارهی بيابانهای مرزهای غربی ايران ميزيستند، به آباديها و ديههای مجاور دستبردهايی را آغاز كردند. اين بدويها در دوره خسرو پرويز در يك برخورد سرحدی در جايی موسوم به ذی قار دستهای از لشكريان ايران را شكست داده بودند و ديگر چندان از حشمت و شوكت آنان بيمی به دل نداشتند. چنانكه از پس خسروپرويز، آن تهاجمات را گسترش دادند و مرزبانان هم از سركوب قطعی آنها عاجز بودند و حتی فرستادن گروههای جنگی از سوی شهر براز به دفع اين اعراب نيز با شكست مواجه شد و اعراب را دليرتر گردانيد.
از اواخر ايام حيات پيامبر اكرم (ص) تا اوايل خلافت ابوبكر، قبايل بكر و شيبان از آشفتگی دربار تيسفون استفاده كرده، به هجوم و دستبرد به آباديهای ايرانی اطراف پرداختند و چون قبيله حنيفه، هم پيمان ايرانيان به سبب گرفتاری در ماجرای رده نميتوانست به دفع اين مهاجمان بپردازد، شيبانيان حملات خود را گستردهتر كرده، سرعت بخشيدند. از آن سوي، چون خالد بن وليد كار مرتدان يمامه را به پايان برد، روانهی عراق شد كه برخی از قبايل مرتد و اعراب هم پيمان دولت ايران در آن حدود به كروفر پرداخته بودند. در اين ميان، قبايل بين شيبان و نبی عجل كه از ساليانی پيش منتظر فرصت برای غارت ولايت سواد بودند، اينك كه اوضاع را آشفته، و دولت خسروان را ضعيف ميديدند، به كار برخاستند. مثنی بن حارثه پيشوای بين شيبان از كسانی بود كه در حوادث اين دوره نقش مهم داشت و از سوی ابوبكر اجازه يافت كه زير فرمان خالد بن وليد به قلمرو ايران حمله كند.
درباره نخستين نقاطی كه مورد هجوم مثنی و خالد قرار گرفت، روايات متناقض است. صلح با برخی شهركها و آباديها سواد كه مسكن مسيحيان و بعضی قبايل عرب و اشراف حيره بود، راه را برای هجوم به مرزبانان ايرانی هموار كرد. نخستين جنگ از اين دست ذات السلاسل و پس از آن فتح حيره و گريز آزادبه مرزبان آنجا و شكست ايرانيان بود كه كليد شهرهای شمالی و غربی حيره را به دست مسلمانان داد.
دهقانان اين مناطق به تدريج با خالد صلح كردند و جزيه بر گردن گرفتند، بدان شرط كه بر املاك خود بمانند و املاك خسروان را به مسلمانان دهند. خالد پس از آن عينالتمر را گرفت و ظاهراً نخستين اسيران ايرانی در همين زمان به حجاز گسيل شدند. در اين وقت خالد مامور شام، و ابوعبيد بن مسعود روانه حدود ايران شد. از سوی ديگر رستم فرخزاد سپهسالار ايران سپاه آراست و دهقانان سواد را به شوش خواند، ولی كاری از پيش نبرد. با اينهمه، عربها در پيكار جسر در ساحل شرقی فرات به سختی شكست خوردند و ابوعبيد كشته شد (رمضان 13). عمربن خطاب، جرير بن عبدالله بجلی را به آن حدود فرستاد و او به ياری مثنی ابن حارثه پس از جنگ بويب، همه نقاطی را كه عربها از دست داده بودند، بازپس گرفت و شهركهای ابله، سوق بغداد، مذار، دشت ميشان و ابرقباد را نيز تصرف كرد.
در اين زمان يزدگرد در ايران بر تخت نشست و ايرانيان اميدوار شدند كه كارها به سامان آيد، اما ورود سعدبن ابی وقاص كه در قادسيه اردو زد و پيامهايی كه ميان عربها و ايرانيان رد و بدل شد، جنگ را اجتناب ناپذير كرد و رستم فرخزاد نيز آماده پيكار شد. در نتيجهی شكست ايرانيان، سراسر زمينهای ميان دجله و فرات ميدان تاخت و تاز مسلمانان شد و مداين نيز در معرض هجوم قرار گرفت. به دستور عمر دهقانان و اتباع ايشان در سواد امان يافتند و بر املاك خود ماندند و جزيه بر گردن گرفتند و در واقع راه را برای تسخير مداين هموارتر كردند.
از جمله عوامل شكست قادسيه گذشته از اختلافهای داخلی ايرانيان و نااميدی رستم از پيروزي، بايد خبر پيروزی مسلمانان بر روميان در يرموك و تا اندازهای همراهی دهقانان سواد با مسلمانان را ياد كرد. به هر حال، سقوط مداين و گريز يزدگرد آغاز ورود اسلام به سرزمين اصلی ايران محسوب ميگردد. پس از قادسيه، جنگ جلولا و تسخير حلوان پيش آمد. پس از اين حوادث، نوعی آرامش بر عراق حاكم شد. چه، عمر نميخواست پيشروی كند.اما واقعهای نامنتظر آتش جنگ را باز شعلهور كرد: علاء حضرمی امير مسلمانان بحرين ناگاه از آنجا وارد خوزستان شد و تا استخر فارس را در نورديد. ايرانيان به مقابله برخاستند و عمر نيز به ناچار لشكر به مدد علاء فرستاد. و به اين سبب، يورشهای هرمزان نيز به جايی نرسيد و مسلمانان رامهرمز و شوشتر را تسخير كردند و خود هرمزان را گرفته، به مدينه فرستادند. سپس فتح شوش و جندی شاپور و شكست شهرك مرزبان فارس، بخش مهمی از منطقه را به دست مسلمانان افكند و عمر به پيشنهاد احنف بن قيس اجازه داد تا مسلمانان سراسر ايران را در نوردند. جنگ نهاوند، سرنوشت ايران را قطعی كرد و از آن پس مسلمانان به هيچ مانع جدی برنخوردند و به سهولت فارس، آذربايجان، خراسان و ری را تسخير كردند. چون ولايت جبال فتح شد، مسلمانان با برخورداری از حمايت پادگانهای خود در اطراف، روی به شرق و شمال شرق نهادند و سرانجام، سراسر سيستان و كرمان را نيز گرفتند و رهسپار ماوراءالنهر شدند. بدين گونه، فتح بخش اعظم ايران تا جيحون در همين ايام به انجام رسيد، ولی تا مدتهای دراز قيامها و شورشهای ملی و دينی در ولايات جنوبی و شرقی و سپس شمال ايران دوام داشت.
از روايتهای مربوط به اين جنگها و نفوذ اسلام در ايران بر ميآيد كه عقب نشينی برخی امرا و اشراف و دهقانان و حتی موبدان در برابر امواج هجوم تازيان و اسلام آوردن و همدلی با مسلمانان از عوامل مهم سقوط و اسلامی شدن تدريجی ايران بود و مقاومتها و شورشهای ضد عربی كه در خلال فتح و پس از آن در برخی شهرها رخ ميداد، مانعی جدی در برابر گسترش اسلام – هر چند كند و آرام – نبود. همدلی برخی از اشراف و امرای ايرانی با مسلمانان باعث شد كه بر جان و مال خود ايمن شوند و حتی از عطايای اسلامی بهرهمند گردند و گاه موقعيت اجتماعی و سياسی خود را نيز حفظ كنند. نمونههای بسياری از اين رفتار را كه خود حاكی از ناخشنودی و بلكه تنفر سپاهيان و امرا از خسروان است، ميتوان به دست داد. رفتار خيانتآميز آبان جادويه پس از جلولا با يزدگرد و نجات جان و اموال خود؛ همكاری هيربد نهاوند با مسلمانان؛ همداستانی دهقان نيشابور و هيربد دارابگرد و يكی از امرای سواد مرزبان طوس با مهاجمان همه از آن جمله است اين خود نكته مهمی است كه فتح ايران و نفوذ اسلام در برخی شهرها – مانند ری و اصفهان – سبب رقابت و دشمنی ميان امرای ايرانی آنجا ميشد، از آن ميان می توان به ماهويه مرزبان مرو، بهمنه و كنارنگ اشاره كرد. عمر نيز در مقابل، وقتی ديوان عطايا تشكيل داد، اشراف ايرانی همداستانی با مسلمانان را مشمول اين عطايا كرد كه خود عاملی برای پيشرفت مسلمانان شد.
صلحنامههای ميان ايرانيان و عربها خود حاوی نكات مهمی است و تسامح مسلمانان نخستين و همدلی برخی ايرانيان را با آنها نشان ميدهد. مطابق اين صلحنامهها ايرانيان ميتوانستند بر دين خود بمانند و املاك خود را نگاه دارند و جزيه و خراج دهند، يا از شهرها و املاك خود بروند، بيآنكه كسی متعرض آنها شود، اما نبايد بر مسلمانان چيرگی جويند. نخستين صلحنامه طبرستان و دماوند و خوار جالب است كه بر اساس آن اسپهبد و «مصمغان» دماوند تعهد كردند كه دشمنان مسلمانان را به قلمرو خود راه ندهند، مسلمانان وارد مناطق آنان شوند و مردم به هر كجا كه خواستند بروند.
از فتح نهاوند دو سالی بيش نگذشته بود كه عمر به دست ايرانيان – فيروزنام- در مسجد مدينه به قتل رسيد (23 ق /644م) اين فيروز از اسيران جلولا بود كه او را در مدينه ابولؤلو ميخواندند و در اصل ترسايی بود از مردم نهاوند و به غلامی نزد مغيرهبن شعبه كار ميكرد. بنا به رواياتی هرمزان، سردار ايرانی مقيم مدينه، نيز در اين كار دست داشته است و بدين گمان او و فيروز را به همين اتهام كشتند. اما پيشرفت اسلام در ايران متوقف نشد و در روزگار خلافت عثمان و حضرت علی (ع) هم به رغم آشوبها دوام يافت. مخصوصاً تا سال 31 ق كه يزدگرد هنوز زنده بود، باز گهگاه نبردهايی ميان ايرانيان و عربها در ميگرفت. با اينهمه، پيشرفت اعراب در داخل ايران كند و آهسته بود و مكرر مقاومتهای محلی مانع اين پيشرفت ميشد، ولی با مرگ يزدگرد در حقيقت ديگر هيچ اميدی باقی نماند و مقاومتهای محلی به حركت مذبوح ميمانست و بدينگونه برخلاف گزارش سيف، جنگهای فتوح تا اوايل عصر امويان دوام داشت
خلافت اموی كه در حقيقت يك دولت عرب گرای محض به شمار ميرفت، نسبت به غير عربان خشونت و نفرت خاصی نشان ميداد و به همين سبب، موالی نيز در مبارزه با آن غالباً با شيعه و گروههايی كه بر حكومت خروج ميكردند – خوارج به مفهوم عام و خاص – همداستانی بودند. اين معنی به ويژه در عراق كه در دولت اموی خود را تابع شام – مركز خلافت – ميپنداشتند، بيشتر جلوهگر بود. چنانكه در قيام مختار به خونخواهی امام حسين (ع) بسياری از موالی كه مسلمانان ايرانی بودند، به او پيوستند و بيش از همه نسبت به امويان خشم و كين نشان دادند؛ اين موالی كه در كوفه فراوان بودند و كسب و تجارت اين شهر غالباً در دست آنها بود، به لشكر خونخواهان پيوستند تا انتقام خواريها و بيدادهايی را كه امويان بر آنها روا داشته بودند، بستانند. فزونی آنها در لشكر مختار و ابراهيمبن مالك و عنايت و اقبال اين دو سردار به آنها، خشم اشراف عرب را بر ميانگيخت و بدين سبب، قيام مختار و ابراهيم را، نه فقط نهضتی بر ضد امويان، بلكه نهضتی بر ضد عرب ميديدند.
كوششهای موالی در مبارزه با امويان در اين قيام خلاصه نشد. پس از آن نيز اينان از هيچ فرصتی برای تجديد مبارزه دست نميشستند. چنانكه وقتی زيد در اواسط خلافت امويان قيام كرد، موالی عراق از مهمترين گروههايی بود كه به او پيوستند. دعوت زيد چنان بود كه در جلب اين موالی تاثير بسيار داشت و حتی در خراسان و جرجان و ری نيز مورد توجه قرار گرفت و آنگاه كه كشته شد، پسرش يحيی پناهی جز خراسان و بلخ نميديد؛ هر چند در آنجا نيز عمال خليفه او را كشتند و اندك زمانی پس از آن ابومسلم قيام كرد.
پديده ديگری كه مخصوصاً در عصر امويان، به تسريع در امر اسلامی شدن ايران كمك كرد، اما نتايج آن در استمرار و قدرت حكومت غربی اموی تاثير معكوس بخشيد، مهاجرت طوايف عرب به خراسان و ماوراءالنهر و اطراف قومس و قم و كاشان و نواحی فارس و حوالی سيستان و كرمان بود. در بعضی از اين مناطق، عربها قدرت و ثروت بسيار به دست آوردند و چون اوضاع طبيعی منطقهای را موافق طبع و طرز معيشت خويش ميديدند، بدانجا روی مينهادند و ساكن ميشدند. خراسان و قم از اينگونه مناطق بود كه اعراب از همان آغاز فتح بدانجا كوچ كردند و به تدريج با ايرانيان خوگر شدند و آداب و رسوم و زبان آنها را فرا گرفتند و روابط خويشاوندی ميانشان برقرار شد. اما در همه جا چنين نبود. در سيستان آنها را اهرمن ميخواندند و از همنشينی با آنها خودداری ميكردند. در بخارا يك وقت ميان مساكن مسلمانان و غير مسلمان جدايی بود (نرشخي، 61-62) و در قم به آزار ايشان برخاستند؛ هم در اينجا يك بار عربها 70 تن از سران مجوس را سر بريدند تا مردم به مجاورت آنها راضی شدند.
از سوی ديگر اختلافهای داخلی اين قبايل كه انعكاس نزاعهای ديرينه عدنانيان و قحطانيان و تيرههای هر يك از اين دو بود، مجاورت آنها را با هم دشوار ميساخت. سرانجام، اين كشمكشها و طرز رفتار آنها با مسلمانان غير عرب، موجب مزيد نفرت از آنها شد و تدريجاً اهالی شهرها و ديهها را بر ضد آنها برانگيخت و لاجرم دعوت فرقههای مخالف اموی در ميان موالی مجاور هجرتگاههای اعراب بيشتر شد و در اواخر عهد اموی و حتی اوايل عهد عباسي، ايران به صورت يك كانون ضد عربی درآمد و برخی مذاهب و فرق در اين سرزمين پديدار شد كه در ديگر نقاط فتح شده نظير يافت. با اين حال، اسلامی شدن سراسر ايران لااقل تا اوايل قرن 3ق/9م به طول انجاميد. اينكه عامهی اهل يك ولايت – مانند قزوين – يكسره و با هم به اسلام گرويده باشند، به ندرت اتفاق افتاده است، با آنكه در نواحی جنوبی و غربی ايران از همان آغاز فتوح بعضی از عناصر بومی و محلی مثل زظها و سيابجه و اساوره ديلم اسلام آوردند و با عنوان موالی حتی در جنگليهای داخلی ايران به اعراب ياری نمودند. ليكن بعضی بلاد، خاصه فارس و جبال گيلان و ديلم، تا يك چند از قبول استيلای اعراب خودداری ميكردند.
در اين فاصله عدهای از مزديسنان كه مايل به قبول اسلام نبودند از حدود سواحل خليج فارس به گجرات هند سفر كردند و «پارسيان» خوانده شدند و گرچه نخست فرمانروای گجرات از ايشان بيمناك شد، ولی سپس همه را نواخت و اجازهی اقامت داد با اينهمه، در ايران مردم به تدريج تازه واردان را پذيرفتند، چه، آنگاه كه اسلام هر شهری را ميگشود، تحولی در احوال فرد و در نظام جامعه پديد ميآورد. برای فرد حقوق تازهای ميآورد كه از آن بيخبر بود. در جامعه، نظام طبقات و امتياز خاندانها از ميان ميرفت و دين تازه فاصله ميان اشراف و فرودستان را پر ميكرد. كسی كه مسلمان ميشد، همان مالياتی را كه به خسروان ميداد، به عنوان صدقه و زكات و خراج پرداخت ميكرد و آن كس كه بر دين پدران ميماند، جزيه ميپرداخت و از خدمات لشكری آسوده بود و در دين خويش نيز تا حدی آزادی داشت و از آن سختگيريها و فشارهای موبدان نيز چندان خبری نبود. نومسلمانانی كه در جنگهای فتوح، با مسلمانان نجنگيده، و اسير نشده بودند، موالی – بندگان آزاد شده – خوانده ميشدند و از همان قرن اول نقش مهمی در تحولات عراق ايفا كردند. در بعضی شهرها شمار اين موالی از عربها بيشتر بود و خود طبقه اجتماعی خاصی را تشكيل ميدادند. بعضی از واليان عراق به سبب كثرت موالی و نقش آنها در تحولات منطقه، به ناچار به فراگرفتن زبان فارسی ميپرداختند. با اين حال، اين موالی سخت مورد تحقير و فشار واقع ميشدند.
واكنش اين تحقير و فشار، ظهور نهضت شعوبيه بود كه در مقابل غرور نژادی عرب، منكر سيادت و برتری آنها بودند و تمامی اقوام عالم را مساوی ميشمردند و تفاخر و تعصب عرب را مخالف اسلام و قرآن ميدانستند. آنان به تدريج به طعن عرب پرداختند و در اين كار راه مبالغه و افراط پيمودند. نگاهی به آثاری كه در قرون اوليهی اسلام توسط موالی و ديگران در اين ابواب نگاشته شده و نيز شاعرانی كه از آنها در زمره شعوبيه ياد شده است و اشعار بسيار در قبايح و مثالب عرب سرودند، همچون اسماعيل بن يسار، بشار بن برد، خريمی و ديگران اين معنی را نشان ميدهد. گسترش شعوبيه كه در فرهنگ و ادب اواخر عهد اموی و اوايل عصر عباسی انعكاس وسيع يافت، مخصوصاً به نشر زندقه و الحاد در مقابل اسلام نيز منجر شد. ارتباط شعوبيه با زنادقه در عراق و با طبقات دهقانان در خراسان، مقابله آنان را نژادگرايی اموی تا حد زيادی قرين توفيق كرد و مجموع اين جريانها موجب شد كه در ميان موالی احساس تعلق به قوميت ايرانی باقی ماند (اشپولر، 2/277) و حتی رسوخ كند. تفوق برمكيان و آل سهل در ايرانی كردن دربار بغداد، تعصب نژادی را در ميان اشراف عرب برانگيخت، اما توفيق عنصر ترك در دربار خلفا، تدريجاً به تعصبات شعوبيه خاتمه داد و موالی ايرانی را از گرد خلفای بغداد به حوزهی دولتهای مستقل و نيمه مستقل ايرانی در خراسان و سيستان و ماوراءالنهر جلب كرد.
گذشته از موالي، ذميان كه معاهد خوانده ميشدند، نيز بر خلاف آنچه در معاهدات صلح آمده بود، سخت مورد آزار عمال اموی قرار می گرفتند و اين معنی به ويژه به روزگار حكومت حجاج بر عراق شدت گرفت. چنانكه اگر ذميان، برای رهايی از اين آزارها و فشارها، يا صرفاً از روی ميل و اعتقاد به اسلام ميگراييدند، برای آنكه قطع جزيه و خراج به عوايد بيتالمال اموی لطمهای وارد نياورد، آنها را باز به پرداخت جزيه وا ميداشتند. اين رفتار چنان ناعادلانه و مغاير با روح اسلام بود كه گاه اعراب متورع را به اظهار نفرت از حكومت وادار ميكرد و يك بار هم خليفه عمربن عبدالعزيز را به اعتراض واداشت.
احساس نفرتی كه امويان در گروههای پرنفوذی از مسلمانان و نيز موالی و اهل ذمه ايجاد كردند، در اواخر عصر ايشان، خراسان را برای نشر دعوت سری شيعه كانون مناسبی كرد. وجود اختلافات و عصبيتها بين قبايل عرب نيز از اسبابی بود كه نشر اينگونه دعوتهای سری را در آن سامان آسان ميكرد. نهضتهای شيعه – توابين، زيديه، كيسانيه، هاشميه و ... – كه همه جا غالباً موالی هواخواه آن بودند، در عراق چندان پيشرفتی نيافت و بنی اميه آن را سركوب كردند، اما دنباله اين دعوتها كه ابراهيم امام عباسی آنها را در يك جا گرد آورد، در خراسان پيشرفت كرد؛ از آن روی كه موالی خراسان و ساكنان قرا و روستاها كه مبادی شيعه در باب امامت را ميپسنديدند، به اين دعوت روی خوش نشان دادند؛ خاصه كه برخی از داعيان بزرگ عباسی و سپهسالارا نشان همه ايرانی بودند. بدين گونه، ابومسلم – كه درباره آغاز فعاليتش در نهضت عباسی روايات گوناگون آوردهاند و خود از موالی بود- دست به كار متحد گردانيدن خراسانيان شد و كشاورزان و پيشهوران و سوداگران و موالی گردش فراهم آمدند و سرانجام، امويان را برانداختند. ابومسلم در اين كار از سركوب جنبشهايی چون قيام به آفريد كه مقارن نهضت عباسی در خراسان ظهور كرد، خودداری نداشت.
به هر حال،كوششهای خراسانيان در پيروزی نهضت عباسي، و نيز تركيب و سازمان آن دولت چنان بود كه آن را «خلافت خراساني» خواندند. اين نخستين نقش بزرگی بود كه در تاريخ سياسی اسلام از ايرانيان رقم زده شد و آغازگر نهضتها و قيامها و ظهور دولتهای ايرانی گرديد. گفتهاند: ابومسلم با سياه جامگانش از فردای پيروزی عباسيان، به انديشه جدا كردن خراسان از خلافت افتاد، يا در دستگاه خلفا اين انديشه را به او نسبت دادند و وی مورد سوء ظن سفاح و خاصه منصور واقع گرديد. سفاح كوشيد تا شورشی برضد او در خراسان برپا كند، اما كامياب نشد؛ منصور سرانجام او را به حيله به كوفه كشاند و به سختی كشت (137 ق/754م). هرچند كه دليل و نشانهای بر تمايل ابومسلم به قيام و جدايی طلبی در دست نيست، اما قيامهای متعددی كه پيروان و نزديكان او بر ضد خلافت عباسی بر پا كردند و با تكريم خاطره ابومسلم همراه بود، ممكن است امروز مورخ را به احتمال صحت اين اسناد متمايل سازد. در واقع در سرزمينهای گسترده بر نواحی غربی خراسان، از نيشابور و قومس و ری و طبرستان شمار كسانی كه به خاطر ابومسلم دائم آماده قيام بودند، بسيار بود و ميتوانستند به نهضت او در مقابل سپاه آل عباس ياری رسانند. به علاوه، در نواحی شرقی خراسان هم، چنانكه فيالمثل قيام اسحاق ترك و مقنع نشان داد، طرفدارانش بسيار بودند. ابومسلم برای تامين نواحی شرقی خراسان حتی در سرحدهای چين نيز كروفری كرده، و در يك جنگ در نواحی طراز تلفات بسيار به چينيها وارد ساخته بود و احتمال نميرفت كه قيام او برای استقلال خراسان او را از جانب چين به دغدغه اندازد. به هر حال، روشهای بيدادگرانه عباسيان به زودی بسياری از رهبران و طرفداران دعوت را از حمايت عباسيان پشيمان كرد و اين معنی حتی در شعر عرب نيز انعكاس يافت. از آن سوي، نفوذ و اعتبار ابومسلم سبب شد تا برخی ياران و طرفداران او در خراسان با ايجاد نهضتهای دينی و ملی سلطه عباسيان را بر خراسان سست كنند. شماری از اين قيامها در ماوراءالنهر، خراسان، ري، طبرستان و آذربايجان، جنگهايی فرسايشی بود. كه گرچه تمام آنها به شكست منجر شد، اما خلفای عباسی را متوجه كرد كه حكومت از بغداد بر ولايت دوردست خاصه خراسان تا چه حد دشوار است.
نخستين قيام پس از قتل ابومسلم، نهضت سنباد بود. وی در زمرهی سياه جامگان مورد توجه و حمايت ابومسلم قرار داشت. قيام او كوتاه، اما خونين و هولناك بود. بيشتر يارانش از مردم كوهستان ری و طبرستان بودند و وی به سرعت ری و قزوين وقومس و نيشابور را گرفت و عناصر گوناگون ديگری با او همداستان شدند، ولی در جنگ با سپاه عباسی شكست خورد و گريخت و اندكی بعد به دست يكی از كسان اسپهبد طبرستان كشته شد. اما خونخواهی ابومسلم چندی بعد بهانهای برای يك مدعی خطرناك ديگر – مقنع-شد كه خود از سرهنگان ابومسلم بود. ياران او را سپيد جامگان ميگفتند كه بيشتر از موالی و روستاييان خراسان بودند و بيش از 14 سال در حدود سغد و بخارا و كش و نخشب موجب بيم و هراس مسلمانان گشتند. از فرجام كار مقنع اطلاعی در دست نيست، جز آنكه در پی محاصرهای طولانی در قلعهی سنام در حدود كش، به جان رسيد و قلعه را تسليم كرد و ناپديد شد.
اما اين آخرين نهضت نبود كه به نام ابومسلم پای گرفت. نام ابومسلم در قيام بابك نيز كه يك چند مايه وحشت و اضطراب خليفه بغداد گشت، باز در ميان آمد. نتيجه ديگری كه خلافت بغداد از اين قيامها گرفت. آن بود كه نميتوان فرقهها و نهضتها را با شمشير به سكوت واداشت. مامون كه خود متوجه اين نكته بود، به دنبال رفع اختلالهايی كه خلافت او را تهديد ميكرد، خراسان را به سردار ايرانی و خراسانی خود طاهر ذواليمينين داد. طاهر به ياری لشكريان خراسان خلافت را از امين به برادرش مامون منتقل كرده بود. قدرت ونفوذ او در آغاز خلافت مامون به درجهای بود كه نفوذ و قدرت ابومسلم رادر عهد سفاح به خاطر ميآورد. فرزندان و برادران و اعمام او نيز در دستگاه خلافت نفوذی كسب كرده بودند. در خراسان، طاهر ظاهراً امارت استكفا داشت و به نام مامون امارت ميكرد، اما در آخر نام خليفه را از خطبه انداخت و تقريباً نسبت به او عصيان كرد. هر چند خود او بلافاصله يك روز يا چند روز بعد وفات يافت (205 ق / 820 م)، اما مامون امارت خراسان را به اختلاف او واگذاشت و معتصم نيز با آنكه از آنها چندان راضی نبود، همچنان امارت خراسان را بر آنها مسلم داشت. بدين گونه اگر نتوان گفت: طاهر نخستين دولت مستقل ايرانی را در عهد اسلام به وجود آورد، بيشك ميتوان گفت: اولين امير بزرگ ايرانی بود كه امارت استكفای خراسان را در خاندان خويش موروثی كرد. درباره مرگ طاهر روايات گوناگون است. ميگويند احمدبن ابی خالد احول، و به قولی خود مامون، چون احتمال می دادند كه طاهر درخراسان دم ازاستقلال زند يكی ازمحرمان خويش رابا او همراه كردند ونهانی به او گفتند كه چون طاهره عصيان خويشش اشكاركرد. اورا به زهر هلاك كند .اما اين روايت ادعايی بياساس است. به هر حال، طاهر در خراسان به دفع خوارج كه در دوران نزاع بر سر خلافت قدرتی يافته بودند، توفيق يافت و امارت سيستان را نيز به پسر خود طلحه واگذار كرد؛ او را به جنگ با خوارج و ياران حمزه بن آذركه مامور ساخت. هر چند در ايام حيات طاهر فتنه خوارج به كلی فروننشست، ولی شوكت و هيبت او در خراسان امنيت پديد آورد و آن هرج و مرج كه پيش از امارت او در خراسان از غلبه حمزه و خوارج پديد آمده بود، تا حدی آرام يافت.
پس از طاهر پسرش عبدالله امارت خراسان يافت. عبدالله سخت مورد علاقه و حمايت مامون بود و در دفع بعضی شورشها در بينالنهرين خليفه را ياريها رسانده، و مدتها رئيس شرطهی بغداد بود. حكومت او – كه در واقع آغاز دوره جديدی در تاريخ ايران و تاسيس نخستين دولت نسبتاً مستقل ايرانی درعصر اسلامی به شمار ميرود – و برادرانش در خراسان – به سبب كوششی كه در بسط عدالت و دفع هرج و مرج نشان دادند – خاطرهی خوبی بر جای گذاشت.
نقش او در خاتمه دادن به شورش بابك و مازيار هم خدمت مهمی به خليفهی بغدادی تلقی شد. حتی نواده او محمد بن طاهر هم كه مغلوب يعقوب ليث شد، همچنان در بغداد مورد علاقه و حمايت عباسيان بود. آخرين امير طاهری به شعر و شادخواری بيش از حكومت علاقه داشت. در زمان او حسن بن زيد علوی در طبرستان به داعيه امارت و امامت برخاست و پس از جنگ با لشكر محمدبن طاهر عاقبت آن ولايت را از دست طاهريان به درآورد، چنانكه ری و قزوين نيز در 251ق/865م از قلمرو ايشان خارج شد. پس از آن در 259 ق يعقوب ليث نيشابور را گرفت و محمد بن طاهر را به بند كشيد. محمد در 262 ق 876م پس از شكست يعقوب از موفق عباسي، از بند گريخت و به خراسان رفت، ولی نتوانست حكومت پدرانش را احيا كند.
حكومت طاهريان كه با وجود استقلال داخلي، تابع خليفه بود، معلوم كرد كه كسب استقلال برای خراسان و ولايات دور دست، با اظهار تابعيت، بهتر از سركشی و جنگ ممكن ميشود؛ در حالی كه يعقوب ليث صفار، عيار سيستان چنين نميانديشيد. وی كه در منطقهای پرآشوب و غالباً مقهور خوارج و مخالفان خلافت، برآمده بود (247 ق)، اگرچه در آغاز آشكارا به مبارزه با خليفه برنخاست و حتی يك چند در شيراز خطبه به نام خليفه كرد، ولی در باطن قدرت و نفوذ خود را منبعث از خليفه نميدانست و اندكی بعد حركت خود را به قيامی بر ضد خلافت بدل كرد. از آن زمان كه يعقوب رويگر (صفار) در زی عياران به كار برخاست، تا آن وقت كه سيستان و پوشنج هرات را از حكم خليفه به درآورد (253ق) و كرمان و فارس (255ق) و خوزستان را هم بر قلمرو خود افزود و به فرماندهی بزرگ و اميری پرقدرت بدل شد، چند سالی بيش نميگذشت.
يعقوب چون رتبيل را كشت و در 259 ق با تسخير نيشابور، طاهريان را برانداخت، دولتی پديد آورد كه به نام حرفهی او، صفاريان خوانده ميشدند. به روايت گرديزی (ص 308 –309) به هنگام فتح نيشابور در گفت و شنودی كه با فرستادگان محمد بن طاره انجام داد و از او عهد و لوای خيفه خواستند، به جای ارائه حكم خليفه كه رسم حكام تازه وارد بود، شمشير خود را نشان داد بدين گونه، مشروعيت حكومت خود را غلبه و قدرت شخصی و متكی به شمشير نماياند. وی سپس قصد طبرستان كرد و حسن بن زيد را شكست داد و به قدرتی مهيب و خطری جدی برای خلافت بدل شد، تا آنجا كه خليفه دل به دفع او بست. چون مقارن ايام قيام او، شورش صاحب الزنج هم بغداد و خلافت را تهديد ميكرد، خليفه ظاهراً كوشيد ضمن به رسميت شناختن غلبه او بر سيستان، ولايات طخارستان و سند را هم به او واگذارد و او را به جای حركت به سوی بغداد، به عزيمت برای ادامه فتوح در نواحی بلخ تشويق كند؛ اما كروفری كه او در نواحی شرق كرد، مانع از عزيمتش به بغداد نشد و وی بيآنكه اتحاد با صاحبالزنج را برای تهديد بغداد بپذيرد، خود به جنگ با خليفه اقدام كرد. اما در دير عاقول نزديك بغداد از سپاه خليفه به فرماندهی موفق برادر معتمد عباسی شكست خورد. وی مدتی بعد در جندی شاپور درگذشت (265ق/879م)؛ با اين حال تا آخرين لحظه حيات با وجود تطميع و تشويق، حاضر به مصالحه با خليفه نشد و جز برانداختن او و خلافت، ظاهراً هيچ هدف ديگری نداشت. هر چند برادرش عمروليث كه پس از او به امارت بخشی از قلمرو يعقوب برداشته شد، از كنار آمدن با خليفه خودداری نكرد، اما او هم در امارت خود بارها مجبور به نافرمانی نسبت به خليفه شد و سرانجام نيز در مقابله با سپاه سامانی كه خليفه از روی خدعه، فرمان ولايت خراسان را هم به او و هم به سامانيان داده بود، بدون هيچ جنگی دستگير شد (287 ق /900م) و بدين گونه، به اهتمام سامانيان خليفه از تهديد صفاريان رهايی يافت. با اينهمه، اعقاب عمرو تا سالهای دراز بر بخشهايی از سيستان و برخی نواحی ماوراءالنهر حكومت داشتند.
سلاله سامانيان هم كه در همين اوقات در خراسان پای گرفت. با وجود استقلال بيشتر از اظهار تبعيت ظاهری نسبت به خليفه خودداری نكردند. نه تنها اسد بن سامان- خدات از امرای ماوراءالنهر كه مورد حمايت مامون بود، همواره از بغداد اطاعت ميكرد، بلكه اخلافش نيز همه بدان راه رفتند. اسماعيل بن احمد، بنيانگذار واقعی دولت سامانيان، موقعی بر حكومت استقرار يافت كه خوارج و مخالفان خليفه را فرو كوبيد. پسران او نيز كوششی بسيار در دفع زيديان و مخالفان از خود نشان دادند. البته سامانيان جز هدايای مختصر، نه خارج مرتبی برای خليفه ميفرستادند، نه در مواقع جنگ قوايی برای كمك به او گسيل ميكردند. با اينهمه، اظهار تبعيت آنها نسبت به خليفه، به قدرت آنها در نظر عام مشروعيت بيشتر ميبخشيد.
در اواسط دولت سامانی و اوايل ظهور آل بويه، سلسلهای از حكام ايرانی كه اصلاً اهل سغدبودند، موسوم به آل الياس بر كرمان فرمان ميراندند. مؤسس اين سلسله ابوعلی محمد ابن الياس از سرداران سامانی است كه پدرش نيز از سپهسالارانی بود كه نصر بن احمد سامانی او را به جنگ با ناصر كبير علوی به طبرستان فرستاد. ابوعلی محمد در نزاعهای داخلی سامانيان مورت تعقيب نصر ابن محمد واقع شد و در 317ق از نيشابور روی به كرمان نهاد و آنجا را گرفت. پس از جنگ و گريزهايی سرانجام در كرمان خطبه به نام عمادالدوله بويه ای كرد، با اينهمه، معلوم نيست كه وی واقعاً مطيع آل بويه بوده باشد؛ به ويژه كه وی در اواخر حكومت خويش قصد تصرف قلمرو ركنالدوله كرد و عتبی نيز او را مطيع سامانيان دانسته است (ص 308). با اينهمه، وی به پايمردی معزالدوله احمد از خليفه مطيع، خلعت و لوای حكومت گرفت. از اين سلسله 3 تن در كرمان فرمان راندند. آخرين امير آل الياس، سليمان بن محمد نام دارد كه در جنگ با گورگير بن جستان نايب عضدالدوله كشته شد و خاندانش برافتاد.
در اين روزگار سلسله ديگری موسوم به آل محتاج، بيش از نيم قرن از 321 تا 381 ق / 933 تا 991م زير نظر و نفوذ سامانيان در بخشهايی از خراسان فرمان راندند كه گاه دعوی استقلال داشتند. ايشان را از اخلاف امرای كهن چغانيان – بر كرانه جيحون – موسوم به چغان خدات دانستهاند (لسترنج، 467). بنيانگذار اين سلسله محتاج بن احمد نام داشت و پس از او 7 تن از فرزندان و نوادگانش نيز حكم راندند، تا آخرين آنها ابوالمظفر احمد بن محمد در كشاكشهای ميان غزنويان و سامانيان و فايق خاصه از صحنه تاريخ محو شد.
سلسله ديگری كه از اواخر ايام سامانيان به عنوان دولتی محلی ظهور كرد، آل مامون نام دارد. اميران اين سلسله مدت كوتاهی از 385 تا 408 ق /995 تا 1017 بر خوارزم فرمان راندند و برخی از آنها به خوارزمشاه موسوم شدند. نخستين فرد شناخته شدهی اين خاندان ابوعلی مامون اول فرزند محمد خوارزمشاه است كه پيش از 385 ق نيز مدتی فرمانروای گرگانج بود و بر اثر ضعف سامانيان كاث را نيز گرفت و محمد بن احمد خوارزمشاه از آل عراق را برانداخت. پس از او ابوالعباس مامون بن مامون در 399 ق /1009م رشته امور را در دست گرفت، ولی ز محمود غزنوی بيم داشت و ميكوشيد بهانه به دست او ندهد. با اينهمه، مدتی بعد ناچار شد خطبه به نام محمود كند. ابوالحارث محمد بن آخرين امير آل مامون به دست محمود كه خوارزم را تسخير كرد، برافتاد، آل مامون از سلالههای دانش دوست ماوراءالنهر به شمار ميروند و دربار آنها پناهگاه دانشمندان برجستهای چون ابوريحان بيروني، ابوعليسينا، ابوالخير خمار و ابوسهل مسيحی بود.
غزنويان هم كه پس از آل سامان وارث حكومت خراسان شدند، همچنان سياست اظهار تبعيت نسبت به خليفه را- لااقل درتشريفات ظاهري- دنبال كردند. محمود و پسرش مسعود در آنچه به ظاهر حكومت مربوط ميشد، خود را تابع فرمان خليفه ميدانستند و به هنگام جلوس از جانب او حكم و لوا دريافت ميداشتند. در موارد تعزيت و تهنيت با دستگاه خلافت مكاتبه داشتند و از غنايم تاخت و تازهای اطراف هند هم هدايايی برای وی ارسال ميكردند. همين اظهار اطاعت ظاهري، مشروعيت آنان را در نظر اكثر مسلمانان عاری از ترديد ميساخت. با اين حال، حكومت آنها به كلی مستقل بود و فرمانهای آنان مانند سامانيان بر اساس حكم و استبداد شخصی صادر، اما به نام خليفه اجرا ميشد.
سلسلهی غزنويان با ابواسحاق آلپ تكين از غلامان احمدبن اسماعيل و نصر بن احمد سامانی – كه سپس سپهسالار خراسان شد – آغاز ميشود. چون ميان آلپ تكين و منصور بن نوح نزاع شد و كار به جنگ كشيد، او به قصد جهاد رهسپار كابل شد و چون به غزنه رسيد (351 ق / 962م)، آنجا را گرفت و دارالاماره خويش ساخت. پس از او و امارت كوتاه پسرش اسحاق، حكومت غزنه به دست سبكتگين، غلام و داماد آلپ تكين افتاد كه بنيانگذار واقعی دولت غزنويان به شمار ميرود. اين دولت از آغاز حكومت آلپ تكين بر غزنه تا انقراض آن به دست غوريان در 582 ق 186م، حدود 230 سال دوام يافت كه بخشی از آن مستقل، و بخشی تابع سلاجقه بود. آخرين حكام غزنوی – تاج الدوله خسرو شاه و پسر او سراج الدوله خسرو ملك – از غزنه رانده شده، و لاهور را تختگاه خود گردانيده بودند.
سلالههای ديگری هم در همين ايام، مقارن با طاهريان، سامانيان و غزنويان حكومتهايی به وجود آوردند كه مبتنی بر تابعيت خليفه بغداد نبود، بلكه غالباً با طغيان بر ضد خليفه در ولايات مختلف، حكومتهای مستقلی تشكيل دادند؛ از آن جمله بودند علويان در طبرستان كه مدعی خلافت هم بودند و بر خلاف دستگاه خلافت، اظهار تشيع ميكردند. دولت علويان طبرستان را اصلاً حسن بن زيد، ملقب به داعی كبير تاسيس كرد كه پس از شكست قيام يحيی بن عمر نواده زيد در روزگار مستعين به ری گريخت و از آنجا به ديلم رفت و به دعوت پرداخت. در اين زمان مردم طبرستان كه از ستمگری عمال محمدبن عبدالله بن طاهر به تنگ آمده بودند، دعوت حسن را پذيرفتند و با او بيعت كردند (250 ق / 864م). وی به سرعت بر بخشهای بزرگی از طبرستان و رويان مستولی شد و قارن بن شهريار از اسپهبدان آل قارن و لشكر طاهريان را شكست داد. وی پس از آن از يعقوب ليث شكست خورد، ولی اندكی بعد امارت خويش را بازيافت. فرزند او محمد كه از 270 تا 281 ق / 883 تا 894م حكومت كرد، گرگان را نيز گرفت و قصد هرات و سيستان كرد كه به قتل رسيد. پس از او حسن بن علي، معروف به ناصر كبير رشته كارها را در دست گرفت و چند بار با سامانيان جنگيد و سراسر طبرستان و بخشی از گيلان را تصرف كرد. داماد و جانشين او حسن بن قاسم به روزگاری حكومت يافت (304-316ق/916-928م) كه از يك سوی پسران ناصر كبير را در پيش روی داشت و از سوی ديگر ميبايست با سامانيان پنجه در افكند. ماكان كاكلی و علی بن بويه دو تن از سران ديلم در اين روزگار همراه او به جنگ با دشمنان علويان برخاستند. با اينهمه، وی نتوانست چندان دوام بياورد و در 316 ق به دست اسفار شكست خورد و توسط برخی ياران او به قتل رسيد و دولت علويان برافتاد.
از قيامهای ديگری كه در همين ايام برای استقلال ولايات شمال، جبال و فارس صورت گرفت، قيام اسفارش بن شيرويه ديلمی و مرداويج زياری و قيام ديالمهی آل بويه بود. كه بعضی از آنها مثل مرداويج ظاهراً غير از برانداختن خلافت، مقاصد ديگر نيز داشتند. ولاياتی كه به دست وی ميافتاد. عرضه كشتار و غارت ميشد، در حالی كه ضعف دستگاه خلافت، حمايت خليفه را از آن ولايت غير ممكن ميساخت. با اينهمه، قتل اسفار (ابن اسفنديار، 1/294) به خليفه كمكی نكرد، زيرا مرداويج زياری كه از سرداران او بود و در طرح و اجرای قتل او نيز دست داشت (319 ق /931م)، همان مواضع سلف خود را دنبال كرد. وی به سرعت بر متصرفات اسفار چيره شد و سلسلهای به نام آل زيار (ه م) بنيان نهاد. مرداويج در آغاز، خيالات اسفار را در احيای حكومت تازهای شبيه به نظام حكومت ساسانيان پيگرفت و برای خود تاج و تختی شبيه به تخت و تاج آنان سفارش داد و در سرزمينهايی چون همدان و اصفهان و دينور از مردم خراجهای سنگين گرفت و نسبت به لشكريان خويش، خاصه غلامان ترك سختگيريهای غير قابل تحمل اعمال كرد و سرانجام هم در 323 ق / 935 م به دست آنها در حمام به قتل رسيد. برادر مرداويج، وشمگير كه مردی جنگي، اما روستايی گونه بود وبعد از وی به امارت رسيد، خيالات غريب برادر را دنبال نكرد و با آنكه نسبت به عباسيان همواره كينهای در دل داشت، از مصالح با خليفه خودداری نورزيد و نسبت به سامانيان نيز اظهار اطاعت كرد. سلسلهی آل زيار بعد از او به پسرش بيستون و سپس به قابوس بن و شمگير رسيد و آنگاه به نوادهاش منوچهر بن قابوس منتقل شد. از آن پس، آل زيار از حالت سركشی نسبت به خلافت بغداد بيرون آمد و همچون سامانيان و طاهريان به تابعيت خليفه گردن نهاد، ولی در صحنه حوادث عصر، تاثير و نقش قابل ملاحظهای نداشت.
با اينهمه، خليفه از مخالفت و تهديد عناصر ديلمی كه غالباً شيعه و پرورش يافته علويان طبرستان بودند، رهايی نيافت. بعد از قتل وشمگير، با پسران ابوشجاع بويه ماهيگير، علی و حسن و احمد مواجه شد كه مثل يعقوب و مرداويج، بدون اجازه خليفه به تصرف شهرهايی در نواحی فارس و اصفهان و كرج ابودلف دست زدند. حكام خليفه را از شهرهايی كه رسماً از جانب خليفه به آنها تفويض شده بود، بيرون راندند و با حفظ اتحاد، قلمرو وسيعی شامل اصفهان و فارس و خوزستان را از طريق سركشی نسبت به خليفه تصرف كردند و بين خود تقسيم نمودند. فارس به علی بن بويه برادر مهين، اصفهان و نواحی ماد سابق به حسن بن بويه برادر مياني، و كرمان و خوزستان به احمد بن بويه برادر كهين رسيد. چندی بعد، احمد از انحطاط و اختلالی كه در دستگاه خلافت راه يافته بود، استفاده كرد و با حمله به خوزستان، بغداد را به تصرف درآورد (334ق/946م)؛ آنگاه، خليفهی وقت – مستكفي- را عزل كرد و به جای او خليفهای با لقب مطيع نشاند كه در واقع خود او بود.
خليفه جديد سلطه احمد را پذيرفت و به او لقب معزالدوله، به برادر مهترش علی لقب عمادالدوله، و به برادرش حسن لقب ركنالدوله داد. معزالدوله و برادرانش با آنكه مذهب تشيع، و ظاهراً زيدی داشتند، برای خليفهای كه دست نشانده خود آنها بود، در انظار تا حدی با تكريم و احترام رفتار ميكردند، اما رنگ تشيع حكومت آنها در بلاد متصرفيشان، از جمله بغداد، ظاهر شد نيز و با سركشی و عصيان نسبت به خليفه و ايجاد انسجام ميان شيعيان عراق، حكومت مستقلی در بخشهايی از ايران و عراق پديد آوردند. شايد بتوان اين سلسله را نخستين سلسلهی مستقل ايرانی بعد از سقوط ساسانيان خواند. عضدالدوله پسر ركن الدوله كه بعد از عماد الدوله در 338 ق/949م فرمانروای فارس شد، كوشيد عزالدوله بختيار پسر معزالدوله را هم كنار بگذارد، اما با مخالفت و تهديد شديدی از سوی پدر خود رو به رو شد و اين كار را تا مرگ ركنالدوله عقب انداخت. بعد از مرگ عضدالدوله (372 ق / 982م) با آنكه بين اخلاف پسران بويه، اتحاد روزهای نخستين حكومت آنها برقرار نماند، خليفه بغداد نزد آنان كه اميرالامرايی آنجا را نيز در دست داشتند، سخت موهون وآلت دست بود.
بايد گفت عصر آل بويه در تاريخ اسلام و ايران، به سبب تحولات نسبتاً عميقی كه در بعد سياسی و اجتماعی قلمرو شرقی اسلام پديد آوردند، جايگاه ويژهای به خود اختصاص داده است، خاصه كه اين دولت را بايد واسطه انتقال قدرت رسمی به فرمانروايان ترك در قلمرو اسلام و ايران دانست. از ديدگاه مذهبي، آل بويه، نخستين بار خليفه سنی مذهب را به تابعيت اميری شيعه واداشتند؛ و از ديدگاه فرهنگي، اين دوره يكی از درخشانترين دورههای تمدن اسلامی است و آثار برجسته دانشمندان قلمرو آل بويه در زمينههای گوناگون علمی را نميتوان بيارتباط با فرمانروايان فرهيختهی اين سلسله مورد بررسی قرار داد. اما در اواخر دورهی آنان، ايران و عراق چنان دستخوش هرج و مرج بود كه اگر دولت سلجوقی به وجود نميآمد و خليفه را از نفوذ بقايای آل بويه بيرون نميآورد، با هرج و مرج ناشی از اختلافات امرا، و سلطه كودتا مانند ارسلان بساسيری كه در بغداد خطبه به نام خليفه فاطمی مصر خوانده بود، خلافت عباسی در معرض انقراض قرار ميگرفت.
در همان ايام كه دولت آل بويه رو به زوال ميرفت وسلاجقه روی به اعتلا داشتند، اميران ديگری از ديلميان در شمال ايران، دستگاه خلافت و فرمانروايان تابع خليفه را تهديد ميكردند. اينان دو شاخهی اسپهبديه و كين خوازيه از سلسله آل باوند بودند كه نسب خويش را به ساسانيان ميرساندند. باونديان از سده 1 ق /7م در بخشهايی از مازندران حكومت داشتند و با آنكه پيكارهايی سخت ميان آنان و عباسيان روی داد، استقلال خود را از دست ندادند و از نيمه دوم سده 3 ق / 9م با قيام حسن بن زيد و نشر اسلام و مذهب زيديه در طبرستان و ديلمان، به اسلام گرايش يافتند. ميان فرمانرويان اسپهبديه و كين خوازيه با سلاجقه و آتسز خوارزمشاه جنگها شد، ولی ديلميان اجازه نفوذ به آنها ندادند.
سلسلهی ديگری كه در نيمه دوم سده 4 ق /10م به طور نيمه مستقل بر قسمتهايی از ايالت جبال و كردستان و لرستان فرمان ميراندند، آل حسنويه نام دارند كه اصلاً كرد نژاد بودند. مؤسس اين دولت، حسنويه بن حسين كه خود شيعی مذهب بود، به قلمرو آل بويه نيز طمع داشت. آل حسنويه در نزاعهای داخلی آل بويه شركت مؤثر داشتند و سرانجام نيز به دست شمسالدوله بويهای و ابوالشوك عنازی حاكم كرمانشاه منقرض شدند.
دولت ديگری از اميران ديلمی نژاد كه از 398 تا 536 ق / 1008 تا 1142 در مركز و غرب ايران به حكومت نشستند، آل كاكويه نام دارد. نخستين شاخه اين سلسله در همدان و اصفهان تا انقراض آن به دست طغرل دوم سلجوقی دوام يافت، ولی شاخه ديگری از آن، موسوم به اتابكان يزد بيشتر بر سر كار بود. مؤسس اين دولت، علاءالدوله محمد بن دشمنزيار، معروف به ابن كاكويه است كه در اواخر عصر آل بويه در اصفهان حكومت يافت و از خليفه نيز منشور و لقب گرفت. وی پس از استيلای غزنويان بر ولايت جبال، خطبه و سكه به نام محمود و مسعود كرد. يكی از عوامل شهرت علاءالدوله، دوستی و نزديكی ابن سينا با اوست كه وی دانشنامه علايی را نيز به نام او كرد. پس از علاءالدوله، فرزندانش در اصفهان و نهاوند و همدان به حكومت نشستند. برخی به اطاعت از طغرل گردن نهادند و برخی از برابر او گريختند؛ علاءالدوله حكومت يافت. فرمانروايی اين شاخه از آل كاكويه با حكومت 4 تن حدود يك قرن به درازا كشيد. آنان غالباً به اطاعت از سلاجقه روزگار ميگذاشتند. اين سلسله را قراختاييان بر انداختند. فرامرز نواده علاءالدوله آخرين امير اين خاندان كه در 536ق به قتل رسيد، يكی از مشهورترين و فرزانهترين امرای آل كاكويه است.
شاخه ديگری از اتابكان يزد پس از قتل فرامرز بن علی بر اين ناحيه حكم راندند. اين سلسله را ركنالدين سام نواده دختری علاءالدوله علی كه از سوی سلطان سنجر سلجوقی به اتابكی دختران فرامرز كاكويی منصوب شده بود، بنيان نهاد. سام در 536ق رشتهی كارها را در دست گرفت و مدتی دراز فرمان راند، ولی كوششهايش برای توسعه قلمرو به جايی نرسيد. پس از او برادرش عزالدين لنگر در 584 ق/1188 م به حكومت نشست و حاكمان بعدی سلسله اتابكان همه از فرزندان و نوادگان اويند. از اين سلسله 10 تن به حكومت رسيدند. آخرين آنها حاجی شاه قدرتی نداشت و يزد عملاً در دست حكام و ماموران ايلخان – بايدوخان – بودتا مبارزالدين محمد مظفری و غياثالدين كيخسرو اينجو بر يزد چيره شدند. اتابكان آثار عمرانی بسياری در يزد برآوردند.
طغرل سلجوقی كه با فرونشاندن فتنه بساسيری خليفه عباسی را به بغداد باز آورد در رفتار با خليفه شيوهای معتدل و مغاير با روش آل بويه و سامانيان پيش گرفت. وی از آغاز كار، رفتارش با خليفه مهرآميز بود، اما در عين حال گويی با او همتا ميدانست و تابع و مطيع او محسوب نميشد. به همين سبب، برادرزاده خويش را به ازدواج خليفه قائم درآورد و خود در حدود 70 سالگی دختر خليفه را خواستگاری كرد. اين طرز برخورد با خلافت، در دوره ملكشاه نوادهی او نيز ادامه يافت و سلطان – ظاهراً به تشويق والزام تركان خاتون، زوجه محبوب – خود خويشاوندی مجدد با خليفه را كه همچنان نشانهای از برابری دو خاندان بود، طرح كرد و دختر خود را به خليفه مقتدی داد. بعدها تركان خاتون سعی كرد تا جعفر ابن مقتدی را نامزد خلافت سازد؛ گرچه اين كار پيش نرفت، اما اين طرز تلقی ساجقه مبنی بر حيثيت مساوی با خلافت، در ميان سلالههای منشعب از سلاجقه مانند اتابكان آذربايجان، و نيز سلاطين خوارزم هم كم و بيش دنبال شد. يك بار اتابك جهان پهلوان ضمن اشارتی كه جنبه پيغام داشت، به خليفه عصر خاطر نشان كرد كه سلطنت تعلق به جنگجويان و اهل دولت دارد و وظيفه خليفه نظارت بر آن، و عبادت و اجرای شريعت است و به همان حد بايد محدود گردد.
سلسلهها و دولتهای موسوم به اتابكان در اين دوره از اهميت خاصی برخوردار بودند و با آنكه اغلب اوقات اين اتابكان به دولتهای نيرومند مركزی وابستگی داشتند، گاه خود را مستقل ميخواندند و به هر حال در تحولات سياسي، اجتماعی و فرهنگی نقش مهمی برعهده داشتند.
مهمترين سلسلههای اتابكان عبارتند از:
الف – اتابكان آذربايجان: سلسلهای از اميران ترك كه به ايلد گزيان نيز شهرت داشتند و از حدود سال 541ق/1146م به روزگاری كه دولت سلاجقه روی به افول داشت، برآمدند و تا 622ق /1225م بر اران و آذربايجان مستولی شدند. ايلدگز در اصل يكی از غلامان سلطان محمود سلجوقی يا وزير او كمال سمير ميبود كه سپس اران را به اقطاع گرفت و اتابك ارسلان، پسر طغرل دوم شد و به تدريج قلمرو خود را توسعه بخشيد. آخرين حاكم اين خاندان مظفرالدين ازبك نام داشت. گرچه پس از او نيز تلاشهايی برای احيای حكومت خاندان به ظهور رسيد، ولی سرانجام، جلالالدين خوارزمشاه قلمرو اتابكان را گرفت .
ب- اتابكان فارس موسوم به سلغريان: آنان هم در اين عصر برآمدند و از 543 تا 685ق/1148 تا 1286م، حدود يك و نيم قرن بر فارس و برخی نواحی مجاور آن فرمان راندند و در تحولات منطقه تاثيری مهم داشتند. مؤسس اين خاندان، بوزابه نواده سلغر، از جملهی اتابكان سلاجقه بود كه از سوی ملكشاه مامور فارس شد و در آنجا بر ضد دولت مركزی شورش كرد، ولی شكست خورد و مقتول گشت. سنقربن مودود برادر زاده بوزابه، مؤسس واقعی دولت اتابكان فارس به شمار ميرود كه دولتی نيمه مستقل، اما تابع سلاجقه، خوارزمشاهی و مغولان بنياد نهاد و به همين سبب، حكام آن توانستند فارس را از تعرض دولتهای نيرومند اطراف مصون دارند و آنجا را به پايگاه علم و ادب تبديل كنند. مظفرالدين سعد بن زنگی و پسرش ابوبكر بن سعد نامورترين حاكمان اين سلسله از ممدوحان سعدي، و مردانی عادل و ديندار و درست كردار بودند. دولت اتابكان فارس به روزگار ابش خاتون يا دخترش كرد و چين برافتاد
ج – اتابكان لرستان: اينان كه از اواخر ايام سلاجقه تا حدود 4 سده بعد بر نواحی وسيعی از خوزستان و لرستان فرمان راندند، به دو شاخه تقسيم ميشوند: 1. اتابكان لر بزرگ كه اصلاً كرد بودند و به سبب انتساب به ابوالحسن فضلويه، به بنی فضلويه، و به سبب انتساب به دومين فرمانروای آن، نصرت الدين هزاراسب (حمدالله، 540) به هزار اسبيان مشهور شدند. اين دولت از 550 تا 827ق/1155 تا 1424م دوام يافت و سرانجام به دست شاهرخ تيموری منقرض گرديد (غفاري، 172؛ بدليسي، 56-67). 2. اتابكان لر كوچك كه آن را به سبب انتساب به بنيانگذار آن، شجاعالدين خورشيد، بنی خورشيد نيز ناميدهاند. حكومت اينان از 580 تا 1006ق/1184 تا 1597م به درازا كشيد و سرانجام به دست شاه عباس صفوی منقرض شد0 سلسلْه اتابكان لرستان به رغم يورش مغولان و سپس سلسلههای رقيب چون آل مظفر و پس از آن تيموريان، تا قرنها پای بر جای ماند و نقش قابل توجهی در تاريخ منطقه ايفا كرد.
از بطن دولت بزرگ سلجوقی – افزون بر اتابكان – دولتها و شاخههای متعددی در ايران و آسيای صغير و شام بيرون آمد. درست است كه بيشتر اينان غالباً تابع دولت مركزی يا دست كم پس از ملكشاه، مطيع يكی از سلاطين رقيب بودند، ولی بسياری اوقات نيز عملاً در حوزه حاكميت خود به گونهای مستقل رفتار ميكردند. در ايران يك شاخه از دولت سلاجقه، موسوم به آل قاورد در اوج قدرت سلاجقه بزرگ پای گرفت و به رغم مخالفت دولت مركزی بر كرمان و سيستان و بلوچستان و حتی مدتی بر فارس و عمان فرمان راند. بنيانگذار اين سلسله كه به سلاجقه كرمان نيز موسومند، قاورد فرزند مهين چغريبيگ است كه به اقرب احتمال پس از 442 ق /1050م حكومت كرمان يافت و بهرام بن لشكرستان را كه از سوی آل بويه بر آنجا حكم ميراند، برانداخت؛ سپس در 455 ق/1063م فارس را از فضل بن حسن، معروف به فضلويه گرفت؛ مدتها بعد به برادر خود الب ارسلان شوريد، ولی كار به صلح راست شد. با اينهمه، وی بر ملكشاه نيز طغيان كرد و جان بر سر اين كار نهاد. پس از او 11 تن از اولاد و احفادش بر كرمان و گاه فارس و عمان فرمان راندند، تا آخرين آنها، محمد پسر بهرام شاه مدتی زير نظر و به تابعيت غزان بر كرمان حكومت كرد و در 583 ق /1187م به دست ملك دينار غز برافتاد. قاورديان آثار عمرانی متعددی در قلمرو خود برآوردند. بيشتر حاكمان اين سلسله مردمانی دادگر و اهل آبادانی و نيكی بودند.
شيوه سلاجقه در تبعيت از خلافت و در عين حال هم شأن دانستن خود با خلفا، منحصر به آنها نبود. خوارزمشاهيان هم ظاهراً به دنبال همين تفكر خود را لااقل از لحاظ سياسی هم رديف خلفا ميدانستند، گه گاه از تهديد خليفه و حتی عصيان بر ضد او خودداری نميكردند؛ چنانكه محمد خوارزمشاه برای خاتمه دادن به تحريكات خليفه – كه غوريان و اسماعيليان را بر ضد سلطان خوارزم بر ميانگيخت – خود را به اعلام جنگ با او ناچار يافت و خليفه ناصر را خلع كرد؛ و سيدی به نام علاءالملك ترمذی را به خلافت برداشت. سپس با سپاه به سوی بغداد رهسپار شد تا ترمذی را به خلافت بنشاند و ناصر را خلع كند؛ اما به علت زمستان سخت و نيز اخباری كه از تعرضات مغولان ميرسيد، از آن كار منصرف شد و در 614 ق /1217م بازگشت. با اينهمه، اقدامات او و پدرش تكش بر ضد خليفه، حيثيت خلافت را در انظار موهون كرد و از آن مقام مقدسی كه عامه اهل سنت برای آن قائل بودند، فرود آورد.
آخرين مقاومت ضد خليفه كه در ايران عهد سلجوقی صورت گرفت و تا ظهور مغول دوام داشت، نهضت اسماعيليهی نزاری به رهبری حسن صباح بود كه هرچند ا ز حيث وسعت قلمرو قابل ملاحظه نبود، ولی خليفه و سراسر قلمرو تابع خلافت را مدتها به وسيلهی فداييان خويش دچار وحشت ساخت و سرانجام، بيآنكه خليفه و فرمانروايان تابع وی قادر به دفع آنها شده باشند، سلطه تهديدآميز آنها به وسيله هلاكوخان مغول در 654 ق/1256 م خاتمه يافت. اما چندی بعد خلافت عباسی كه در دورهی مستعصم سخت به انحطاط دچار شده بود و حيثيت سياسی و شرعی قابل ملاحظهای نداشت، در 656 برافتاد.
با سقوط بغداد و قتل مستعصم ، هر چند شاخهای از اعقاب عباسيان در مصر يك چند زمام خلافت را در دست گرفتند، ايران از سلطه حكومت عباسيان بيرون آمد. دولتی كه به وسيله هلاكوخان در ايران به وجود آمد ودولت ايلخانان خوانده شد، تا مدتی ياسای چنگيزی را به جای احكام اسلامی پيروی كرد و يهود و نصاری در اين مدت غالباً بيش از مسلمانان مورد اعتماد بودند. سرانجام، گرايش سومين و هفتمين و هشتمين ايلخان مغول به اسلام، ايران ايلخانی را دوباره به موضع اسلامی خويش بازگرداند. بعد از سقوط ايلخانيان، بلكه در فترت سالهای آخر ايلخانان، سلالههای فرمانروايی تازه در ولايات مختلف ايران داعيه استقلال پيدا كردند. در مدتی نزديك به دو قرن (از 716ق/1316 م مرگ اولجايتو تا 907ق/1501م روی كار آمدن صفويان) در هر ولايت ايران سلسلهای مستقل، اما غالباً فاقد زمينه محلي، سلطنتهای محدود كوچكی از نوع ملوك الطوايفی به وجود آوردند. مهمترين آنها عبارتند از:
الف – آل كرت: اين سلسله در 643ق/1245م به دست شمسالدين محمد بن ابی بكر كرت بنيان نهاده شد و پادشاهان آن تا 783 ق / 1381م در منطقهای در شرق ايران تا كرانههای سند فرمان راندند. آل كرت ظاهراً در اصل به تاجالدين عثمان مرغنی نسب ميبرند كه از نزديكان غياثالدين غوری بود. پسر او ركنالدين به عنوان حاكم قلعه خيسار به اطاعت مغولان درآمد و در لشكركشيها به آنها ياری ميداد و به اين ترتيب، راه برای تاسيس حكومت آل كرت به دست پسر يا نوادهاش شمسالدين هموار شد. 6 تن از اين خاندان طی بيش از دو قرن بر آن منطقه حكومت كردند و سرانجام تيمور گوركانی آنها را برانداخت.
ب- آل مظفر: اين سلسله كه امير مبارزالدين محمد در 718 ق/ 1318 م در يزد تاسيس كرد، از لحاظ سياسی و فرهنگی از دولتهای مهم اين دوره به شمار ميرود. مبارزالدين از امرا و نزديكان اولجايتو و ابوسعيد، ايلخانان مغول بود كه سپس محاكم يزد شد. او و فرزندانش به تدريج قلمرو خود را توسعه دادن و اصفهان و كرمان و فارس را نيز گرفتند و دامنهی نفوذشان گاه تا آذربايجان نيز ميرسيد. 7 تن از اين خاندان حدود 80 سال بر اين مناطق حكم راندند تا سرانجام، تيموريان به روزگار شاه منصور آنان را برانداختند. چند تن از امرای اين سلسله از ممدوحان خواجه حافظ شيرازی بودند.
ج – جلاريان، اينان هم از جمله خاندانهای حاكم اين دورهاند. مؤسس آن شيخ حسن بزرگ از امرای عصر ايلخانان، پس از عزل شاه جهان تيمور نواده گيخاتو در 740ق/1339م يا اندكی پيش از آن دولتی بنياد نهاد و اعقابش حدود نيم قرن بر بخشهايی از عراق ايران و عرب مسلط بودند.
يورشهای خونين تيمور (771-807ق/1369-1404م) كه فاجعه حمله چنگيز و هلاكوخان را تجديد كرد، نه فقط ايران، بلكه هند و آسيای صغير و شام و نواحی ماوراء قفقاز تا روسيه را غرق وحشت ساخت.
سلاله تيمور بلافاصله بعد از مرگش با اختلافات خانگي، مدعيان داخلی و قدرت جويی مدعيان خارجی رو به رو شدند. از اخلاف او فقط پسرش شاهرخ سلطنتی طولانی داشت و بعضی از خرابيهای پدر را ترميم كرد. آخرين خلف او سلطان حسين بايقرا ازتمام حكومت وسيع تيمور فقط هرات و نواحی مجاور آن را در دست داشت. مدعيان خارجی اين سلاسه عبارت بودند از اتحاديههای طوايف قرهقويونلو (782-873ق/1380-1468م) و آق قويونلو (780-908ق/1378-1502م) كه غالباً در آذربايجان و نواحی مجاور با يكديگر در نبرد بودند وسرانجام، دولت صفويه برفراز خرابهی حكومت آنها در آذربايجان پا گرفت و به ملوك الطوايفی دويست ساله بعد ايلخانان خاتمه داد.
دولت صفويه (907-1135ق/1501-1723م) پس از 900 سال كه از انحلال دولت ساسانيان ميگذشت، به قول محققان حكومت ايران اسلامی را به مرتبه دولت ملی ارتقا داد و نخستين حكومت بزرگ و يكپارچه در ايران پس از اسلام را كه از لحاظ وسعت و اعتبار كم از ساسانيان نبود، ايجاد كرد و به تعبيری ديگر ايران را از انقراض نوميدانهای كه به سوی آن ميرفت- در واقع از تهديد دو جانبه ازبكان و عثمانيها – نجات داد. اين سلسله با تمسك به تشيع و رسمی كردن اين مذهب، خود را به عنوان دولتی شيعی برای مقابله با دولتهای سنی مجاور كه طالب و مدعی تجزيه و تقسيم ايران ميان خويش بودند، آماده كرد. ورود ايران به مرحله دولت ملي، هر چند به سبب رسمی شدن مذهب تشيع، ايران را در مقابل دولتهای سنی عصر در انزوا و تهديد قرار داد، اما حكومت صفوی با اقدام نسبت به جلب اعتماد و عقد اتحاد ميان ايران و ممالك اروپا، موضع خود را در مقابل عثمانی يك چند استوار نگاه داشت و از آن سوی به تهديد ازبكان خاتمه داد.
از ديدگاه مذهبي، با آنكه رسمی شدن مذهب تشيع در تمام ايران به وسيله شاه اسماعيل اول بنيانگذار اين سلسله اعلام شد، رواج واقعی تشيع در عهد پسر وی شاه طهماسب اول تحقق يافت كه علمای شيعه را از بحرين، لبنان، كربلا و نجف به ايران دعوت كرد. وی اكابر وامرای درگاه و حكام وقت را در تمامی امور به اطاعت از مجتهد معروف عصر، شيخ علی بن حسين عاملي، معروف به محقق كركی (محقق ثاني) ملزم كرد؛ و به روايت صاحب روضات الجنات او را نايب امام، و خود را از عمال وی خواند و پيروی از اوامر و نواهی او را بر خويش واجب شمرد. محقق كركی در بسياری اوقات با شاه طهماسب همراه بود و اين همراهي، روحانيت شيعه را مشوق و محرك اختلافات شيعه و سنی جلوه ميداد. واكنش اين سياست، اظهار تنفر و وحشت شديد علمای سنی از تشيع بود. چنانكه فضلالله روزبهان خنجي، معروف به خواجه ملای اصفهانی كه به دربار ازبكان پناه برد، غزای با «مرتدان قزلباش» را برای اهل سنت واجب عينی خواند. وی در منظومهای هم كه برای سلطان سليم عثمانی فرستاد، او را به لشكركشی به ايران تشويق كرد. اينها نمونهی اقدامات جدی پشت پرده بود تا پادشاهان اهل سنت برای مخالفت يا دفع اهل تشيع متحد گردند. يك محرك شيبك شاهان ازبك در اقدام به لشكر كشی به خراسان هم كه در آن وقت انواع اختلال و اختلاف در آن راه يافته بود، همين گونه مساعی بود.
در صحت نسبت سيادت هم كه گويا از همان آغاز ظهور در بين عامه نسبت به سلسله صفويه منتشر و رايج بود و بر اساس آن صفويه، موسوی يا از اولاد امام موسی كاظم (ع)، خوانده ميشدند، ترديد كردهاند.
در واقع با توجه به تاريخ سياسي، نظامی و اجتماعی اين عصر ميتوان گفت كه تمسك به تشيع و اصرار فراوان نخستين فرمانروايان صفوی به ترويج اين مذهب در ايران، ايجاد سدی در برابر توسعه طلبی امپراتوران عثمانی و تهاجمات ازبكان بوده است و گرنه درباره پايبندی آنها به احكام اسلام و مواضع تشيع، به رغم آن دعويها و سختگيريها سخن ميتوان گفت، سختگيريهايی كه طوايف و اقوام سنی اطراف ايران را به تهديدی برای دولت و مردم بدل كرده بود. چنانكه در پايان عهد صفويه، ميرويس افغان به همين عنوان از علمای اهل سنت برای قيام بر ضد صفويه در مكه و مدينه فتوا گرفت. فعاليت تبرائيان و تولائيان هم با آنكه قبل از صفويه در بعضی مناطق شايع بود، در اين دوره انگيزه تازهای برای عميقتر كردن اختلافات اهل سنت و اهل تشيع در داخل و خارج ايران شد. البته اقدام صفويه در جلب حمايت دولتهای غربی برای دفع دولت عثمانی هم چون با نقشههای پادشاهان اروپا موافق بود، جواب مساعدی يافت و اعتماد آنها را برای اقدام به جنگ با عثمانيها جلب كرد.
مبادله سفرا بين ايران صفوی و بعضی از دول اروپايی – با آنكه اروپاييان اقدام جدی وقاطعی برای عقد اتحاد با ايران بر ضد عثماني، يا تعهد پرداخت قسمتی از مخارج اين جنگها و حتی در اختيار نهادن سلاحهای آتشين به عمل نياوردند – گاه مانع اقدام عثمانيها به تعرضهای متوالی نسبت به ايران ميشد. سكوت و عدم همكاری پادشاهان سنی مغول هند هم به سبب رابطه دوستی با ايران و خاطرهی نسبتاً خوبی كه همايون پادشاه در دوره پناهندگی به ايران داشت، اتحاد تمامی قوای سنی شرق و غرب را بر ضد ايران غير ممكن ميساخت. از اين رو، با وجود حملات مكرر ازبكان به خراسان، شدت خشونت آنها نسبت به شيعه خراسان منجر به انتزاع خراسان از قلمرو صفوی نشد. عثمانيها هم كه مكرر از جانب آذربايجان و عراق به ايران هجوم آوردند و يك چند بر تبريز و ولايات كردستان تا حدود همدان هم پيش آمدند، در تعرض خويش توفيقی حاصل نكردند.
تصور اتحاد بين صوفی اعظم با اروپا و تردد دائم سفرا بين آنها غالباً موجب ادامه توهم عثمانيها نسبت به خطر ايران ميگرديد. در بين پادشاهان صفوي، شاه عباس اول اين توفيق را پيدا كرد كه با دفع ازبكان و باز پس گرفتن ولايات ايران از دست مهاجمان عثماني، آنها را از اتحاد بر ضد ايران باز دارد. به علاوه، وی به علت هوشياريی كه در امور سياسی عصر داشت – درست در همان ايام در اروپا مشغول اختراع و تكميل صنايع جنگی بودند – به كمك برادران شرلی انگليسی كه ظاهراً به عنوان سياح، و در واقع برای ماموريت سياسی نزد او آمده بودند، كوشيد به تاسيس توپخانه و استفاده بيشتر از اسلحه آتشين توفيق يابد. استفاده شاه عباس از آنان برای ايجاد سپاه منظم و تازهای به نام شاهسون و تاسيس توپخانه كارآمد حاكی از موقع شناسی او بود.
به گفته هرن برای آنكه لياقت شاه عباس برای عنوان «كبير» تاييد گردد، كافی است كه بين اوضاع ايران هنگام جلوس و هنگام وفات او به درستی مقايسه شود. البته حرص و طمع در جمع اموال در بين اسلاف و اخلاف او هم وجود داشت و تا حدی ناشی از تصور تزلزل دائم اوضاع بود. با وجود اين، آنچه شاه عباس را از لحاظ اخلاقی تا حدی قابل ملامت ميسازد، خشونت او نسبت به اولاد خود و خاندانش است كه صفويان را بعد از او از جانشينان لايق محروم كرد. بعضی تعصبات ديگر نسبت به طوايف و افراد مورد سوءظن هم كه او را به اعمال وحشيانه وا ميداشت، سيمای درخشانش را در آيينه تاريخ تيره كرده است. از جمله خشونت او نسبت به نقطويه و قتل و آزار و تبعيد آنها، وی را سخت منفور كرد. حتی داستان يوسفی تركش دوز و بر تخت نشاندن او به جای خويش وی را به شدت به اوهام پرستی متهم ساخت . نامه معروف اكبر امپراتور هند كه او را بر اينگونه تعصبها ملامت كرد و مورد توجه او واقع نشد، اگر سرمشقی برای اخلاف او واقع ميگشت، شايد جلوگيری از سقوط صفويه در عهد شاه سلطان حسين غير ممكن نبود.
سقوط صفويه را در عهد شاه سلطان حسين، نبايد تنها به غلبه جنگی افاغنه شورشی قندهار منسوب داشت و عوامل ديگر موجود در جامعه صفوی را هم بايد در نظر گرفت؛ شهوت پرستی سلطان كه به حضور او در حرم خانه منجر ميشد، تعصب او كه به شدت نسبت به آزار اهل سنت معطوف بود، سوءظنش نسبت به سرداران و امرای غير قزلباش، گماشتن حكام ظالم وبيمسئوليت بر ولايات سنی نشين، بيتوجهی به امنيت در ولايات دور دست مانند كرمان – خاصه امنيت رعايای زردشتی – دهنبينی افراط آميز او كه هر چه ميشنيد، بيتامل قبول ميكرد – و بدين سبب، معروف به «شاه سلطان حسين يخشی دُر» گرديده بود– نيز در عدم اعتماد سپاه و جامعه به او تاثير داشت. بيبند و باری اقتصادی هم كه به علت توقف تجارت گاه منجر به بسته شدن سرحدات ميشد، عامل مخرب در بنيه مالی خزانه بود. دربار خليج فارس و بنادر را تسليم اعمال قدرت و راهزنی پرتغاليها و انگليسيها كرده، و تجارت با هند دشوار شده بود. حكام ولايات در ارسال مال همواره تعلل ميكردند و حسابهای مجعول به ديوان ميفرستادند. تجار حريص و احياناً رباخواريهای امتعه را دائم بالا ميبردند و در چنان احوال تنگی و سختي، احتكار مواد غذايی و عدم نقل وانتقال غلات از دهات به شهر، و انواع حقههای ديگر كه بازار و خريد و فروش را فلج كرده، و كاسبان كم بضاعت كوچه و برزن را به افلاس و ورشكستی كشانده بود، در ضعيف كردن روحيه مقاومت مردم و سپاه در مقابل مهاجمان تاثيری بسيار قوی داشت. سكون و آرامشی هم كه به علت گرفتاريهای داخلی عثمانی و ازبكان در تعرض به خاك ايران پيدا شده بود، خود موجب پراكندگی سپاه و هم فقدان مهارت جنگی در آنها شد.
با آنكه بعد از يك محاصره طولانی از جانب افاغنه و اعوان آنها، تاج صفوی خاضعانه و با اظهار تسليم به تقدير، به محمود غلزايی مهاجم افغان داده شد و در اندك مدت با وفات او به پسر عمش اشرف افغان رسيد، موجب تسلط افاغنه بر اصفهان نشد. هر چند آنها با خشونت بسيار و برای گرفتن زهر چشم از مردم كشتار كردند، عاقبت اشرف با وجود مقاومت بسيار، مقابل سپاه قزلباش كه نادر قلی افشار به عنوان سردار سپاه طهماسب سوم آن را رهبری ميكرد، مغلوب و مقتول شد و افاغنه سراسر خاك ايران را ترك كردند (1142 ق/1729م). سردار افشار كه به دنبال حوادث مختلف و خلع شاهزاده صفوی در 1148 ق به سلطنت رسيد، در پی اخراج متجاوزان ترك و روس و تنبيه ازبك و عثماني، مدعيان داخلی و شورشيان محلی را به سختی سركوب كرد، هند را گرفت و با غنايم بسيار از آنجا بازگشت. وی حتی در صدد تهيه بحريهای به كمك يك انگليسي، به نام جان التون، برآمد كه قرين توفيق نشد. نادر در ضمن سعی كرد اختلاف شيعه و سنی را به حداقل برساند كه اين نيز ممكن نشد و چندی بعد با قتل او (1160ق/1747م) سلسله افشاريه گرفتار اختلافات داخلی و ضعف و تجزيه گشت.
از اين تجزيه و اختلاف، كريم خان زند سر برآورد. اما حكومت پدرانه او بحران ايران را كه دچار مشكلات اقتصادي، نظامی و سياسی بود– به رغم كوششهايش در ايجاد دولتی يكپارچه و منسجم و ايجاد آرامش و رفاه، به سبب جنگهای اجتناب ناپذير با افغانان و عثمانيان و مخالفان داخلی و نيز ناآراميهای جنوب و غرب ايران – رفع نكرد. بعد از او سلسله زنديه دچار بحران شد.
با انقراض زنديان كه لطفعلی خان مردانه از آن دفاع كرد، حكومت ايران به دست آقا محمد خان قاجار افتاد و با حكومت او و سپس برادرزادهاش فتحعلی شاه، نظام اتحاد دين و دولت مخصوصاً در شكل ناهنجاری كه در عهد شاه سلطان حسين داشت، به ايران بازگشت و از فضای سياسی تازهای كه مقارن همان ايام با انقلاب فرانسه در دنيا پيدا شد، تاثيری حتی آن اندازه كه در همان ايام در مصر و عثمانی و هند ظاهر شده بود، به ايران نرسيد و تلاشهای مثبت عباس ميرزا نايبالسلطنه در ايجاد تحولات فرهنگي، صنعتی و نظامی چندان قرين توفيق نگرديد. توجه فتحعلی شاه و عباس ميرزا نايبالسلطنه به فرانسه، يعنی قدرت نوين اروپا و نيز عطف نظر ناپلئون به ايران ناشی از تمايل هر دو طرف به محو يا تحديد منافع انگلستان و روسيه در شرق بود. اين معنی مدتی ايرانيان را اميدوار گردانيد، ولی به رغم گسيل ژنرال گاردان به ايران و عقد معاهده فينكناشتاين و برخی اصلاحات مختصر، تغيير عميقی در ايران پديد نيامد. فقط جنگهای ايران و روس و عهدنامههای مفتضحانه گلستان در 1228 ق /1813م، و تركمان چای در 1243ق /1828م به رغم دلاوريهای سپاه ايران و شخص عباس ميرزا بر ايران تحميل شد. گرچه اين حوادث ديدگاه اهل نظر را به لزوم اصلاحات و تجديد نظر در سازمان نظامي، فرهنگی و اداری كشور متوجه گردانيد، اما اين انديشه با وجود پادشاهان مستبد و رجال استبداد خواه تا دوران ميرزاتقی خان اميركبير، آن هم به گونهای كه عملاً موانع زيادی بر سر راه بود و بسياری از اهداف اصلاح گرايانه وی نافرجام ماند، مجال بروز و ظهور نيافت.
انقلاب مشروطيت كه ايران را تا حدی از استبداد شديد شاه قاجار رهانيد. البته غير از اقتضای فضای سياسی جديد در غرب و شرق، عوامل و اسباب مختلف داشت. عوامل فكری اين انقلاب، كسانی چون سيد جمالالدين اسدآبادي، ملكم خان، فتحعلی آخوندزاده، ميرزا آقا خان كرمانی و طالبوف تبريزی بودند؛ و عوامل سياسی و اجتماعی آن، كسانی چون علی خان امين الدوله، نصرالله خان نائيني، ميرزا جعفر خان مشيرالدوله، ميرزا يوسف خان مستشارالدوله، ملك المتكلمين و سيد جمال اصفهانی به شمار ميروند. رهبری واقعی اين انقلاب را مجتهدان بزرگ تهران سيد محمد طباطبايی و سيد عبدالله بهبهانی در دست داشتند كه «سيدين سندين» خوانده ميشدند. مظفرالدين شاه كه حكم مشروطيت را امضا كرد و اساس آن به نام او «عدل مظفر» خوانده شد، اندك مدتی بعد از توشيح فرمان درگذشت. محمد علی ميرزا وليعهد وی كه از اول با اساس اين نهضت مخالف بود، چون بر تخت نشست، ضديت خود را تشديد كرد. بعد از كشمكشهايی بين مجلس و پادشاه جديد كه سرانجام منجر به بمباران مجلس و توقيف و محاكمه و قتل عدهای از آزادی خواهان شد، جنبشهای ولايات تدريجاً بر استبداد صغير شاه غالب شد و تهران به دست مجاهدان گيلان و بختياری افتاد (26 جمادی الآخر 1327) و آذربايجان كه به رهبری دو سردار رشيد خود ستارخان و باقرخان بر ضد استبداد جنگيده بود، از شركت در فتح تهران بازماند، اما در افتخار آن شريك شد.
محمد علی شاه كه به تشويق و استظهار عمال روسيه تزاری در مخالفت با مشروطيت اصرار داشت، به سفارت روس پناه برد و استعفا كرد. بدينگونه، انقلاب مشروطيت باز پيروز شد، اما چون اين انقلاب مظهر آرمان عدالت خواهی تجار و روحانيان و اعيان بود، از حد ايجاد يك عدالت خانه و مجلس شورا تجاوز نكرد و حوادث جنگ جهانی اول و توطئه پنهانی دولتهای قدرتمند اروپا آن را از توسعه باز داشت. سلطنت احمدشاه هم كه هنگام جلوس به جای محمد علی شاه كودك بود، قدرت و اعتباری نيافت. شاه جديد بعد از آنكه از سلطهی دو نايبالسلطنه خويش – عضد الملك قاجار و ناصر الملك قراگوزلو – بيرون آمد، خود را مرعوب رجال عصر يافت. سرانجام، رضاخان سردار سپه كودتايی به كمك سيد ضياءالدين طباطبايی بر ضد وی به راه انداخت و او ايران را در 1302 ق به قصد اروپا ترك كرد. كودتای ياد شده كه به الزام قوای انگليس و ژنرال آيرنسايد شكل گرفت، تدريجاً به خلع احمد شاه و نصب سردار سپه به سلطنت موقت (9 آبان 1304) و سپس دائم منجر گشت (22 آذر 1304).
از اين پس، از انقلاب مشروطه اثری نماند؛ فقط ظواهر آن از جمله تفكيك قوا، وجود جرايد و مجلس و تشكيل كابينه باقی ماند كه اينها همه نقاب يك استبداد جديد بود. سردار سپه سياست خود را به الزام كسانی كه او را روی كار آورده بودند و تا حدی تحت تاثير مصطفی آتاتورك كه وی از او تقليد ميكرد، بر اساس ترقی مادی ايران قرار دارد و سعی كرد هر چه بيشتر مانع مداخله روحانيان در امور گردد. پسرش محمدرضا هم كه بعد از او به سلطنت رسيد (25 شهريور 1320)، بعد از قبضه قدرت، همچنان سياست استبدادی و ضد روحانی پدر را پيش گرفت و به اتكای عمال خارجي، خاصه آمريكايی نسبت به مخالفان شدت عمل و خشونت به خرج داد تا قيام اسلامی او را وادار به ترك ايران كرد (26 دی 1357) و نظام سلطنتی از ايران برافتاد (22 بهمن 1357) و جای آن را جمهوری اسلامی گرفت كه به سعی و اهتمام امام خمينی ايجاد گرديد.
|